«بسم رب المهدی المنتظر»
آغازی دوباره از صفر!
میدونستم خیلی سخته! حتی فکرشم یه جورایی عذابآوره! ولی چون هم? این سختیها در راه خودته، پس منم با جون و دل میپذیرمش. پس عین همون روزای اول سال84 میگم، گل نرگسم سلام........
آقاجونم سلام...
سلامی به همون گرمیه روزای اول سال 84....
به گرمی روزایی که میخواستم برای بار اول صفحات انتظارت رو ورق بزنم.....
مدت زیادی گذشته... سه سال بیشتره به کلبهای دخیل بستم که با اسم مادرتون واردش میشم و به امید وصال، الفبای انتظار و غربت رو توش هجی میکنم....
روزها و هفتهها و ماهها همینطوری میگذره...... ولی هر از گاهی سنگینی غیبتت اینقدر روی دوشم سنگینی میکنه که دلم میخواد هرطوری شده از هر چی غیبت و غربته فرار کنم... خیلی وقتا یادم میره اینجا یه میعادگاهه... یه محل قرار.... یه لحظ? دیدار......
گاهی اوقات یادم میره که خلف وعده، در وعد? موعود راهی نداره.... یادم میره اینجا خون? بندهنوازیه که حتی اگه هیچیم برای پذیرایی نداشته باشم، بازم صاحبش کسیه که هرگز کنیزش رو فراموش نمیکنه....
آقاجون....... منو ببخش مولا... اینقدر به خودم وعده کردم که دیگه نایی برام نمونده بود! میخواستم دیگه نیام سر قرار.... میخواستم به بهان? نیومدنت، بزنم زیر قولم........ اما یه بار دیگه به یادم آوردی که منتظرت باید خیلی مقاومتر از این حرفا باشه.... باید هر چی آقاش میخواد به جون و دلش بپذیره.... حتی اگه این خواسته،.........
مولا...... میخوام بازم همینجا بشه وعد? قرارمون....... عین همون روزای اول........... دعام کن ای امید منتظرم......
یا الله مددی....
برای مشاهد? عکس در انداز? واقعی اینجا کیلیک کنید
التماس دعا
العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج